محل تبلیغات شما

وسط خیابون-ایستگاه اتوبوس نگه میدارد و زنی- پیرزنی سوار می شود. از نحیفی زیادش دست دراز می کنم نگهش دارم که از میله وسط اتوبوس دارد عقب عقب می آید روی صندلی کنار من بنشیند؛ اگر اتوبوس تکان غیرمعمول بخورد.

نگران هست. واقعا. میگه اومدم برم فلان جا یکهو دیدم که کیف پولم نیست. میگم می خواید من بهتون کمی پول بدم به کارتون برسید بعد بریزید به حسابم؟ میگه نه. باید برم خونه. تقویمم هم نیست. میترسم گم شده باشه. واقعا ترسیده.

دست می کنم توی کیفم و بند کفشی که تازه خریده ام را برمیدارم و گره میزنم. بیاید براتون دم شیطون رو هم گره زدم. نگران نباشید. پیدا میشه ». می خنده و میگه من از صبح دارم برنامه ریزی می کنم که برم اینجا بعدش برم اونجا، بعد تا اینجا اومدم می بینم کیفم نیست. لابد خیریتی توش هست. میگم حتما همین طوره. حالا لابد فردا پس فردا قراره یکی بیاد، با ماشین میبره شما رو، دیگه لازم نیست خودتون این همه زحمت بکشید. میگه کی آخه؟ میگم پیدا میشه اونم. میپرسه خونه تون کجاست؟ میگم.

میگه حالا پولها مهم نیست تقویم م. برنامه بیست سالم رو توش دارم. خیلی برام مهمه. میپرسم شغل تون چیه؟ میگه هیچی. میگم نه دیگه، بگید. میگه من عضو سابق تیم ملی والیبال بودم. نگاه دقیق تری می کنم به قد و قامت و استحکام عضلات و چشم های قاطعش و مطمئن میشم که راست می گوید. میگم عی بابا! یه کاغذ قلم هم ندارم که ازتون امضا بگیرم ها و واقعا با اینکه می دونم کاغذ و خودکار توی کیفم نیست، باز هم توی کیفم رو میگردم. میپرسم حالا فامیلی تون چیه؟ می خنده میگه نیست در جهان! لبخند می زنم، باشه.

کمی باز میره توی فکر و با خودش می گه آره، نمازم رو خوندم. بعد رفتم دستم رو شستم. بعد کیفم رو گذاشتم روی میز کنار وسائل. بعد رفتم توی آشپزخونه. آره! کیفم رو روی میز گذاشتم، برش نداشتم. گره رو باز نمی کنی؟ میگم نه دیگه! خودش باید باز بشه. لبخند پت و پهنی می زنه و میگه آره! خودش باید باز بشه.

داریم توی اتوبوس از کنار هتل آناتا رد میشیم. اسمت چیه؟ فاطمه. اسم منم ژاله جونه فاطی جون. فاطی جون منو یه بار ببر این هتله. من هتل خیلی دوست دارم. هیچ کاری نداشته باشم استراحت کنم. تمام تنم درد می کنه. دست میمالد به پاها. وای من تو خونه تنها هستم برای خودم سفره پهن میکنم، دو دقیقه ساکت نمی شینم پشت میز. باز هی بلند میشم میرم میام. هی به خودم میگم بابا دو دقیقه بشین دیگه! تمام بدنم هم درد می کنه ها. میگم به به، چه خوب! یه هتلی بریم که استخر هم داشته باشه بریم استخر آب گرمش شما خستگی تون دربیاد. میگه نه. استخر فقط استخر سازمان آب. میگم نه آخه میخوام کنار اتاق تون باشه هوا به هوا نشید! لبخند میزنه آره.

فاطی جون خونه تون کجاست؟ بابات چکارست؟ میگم. ازدواج کردی؟ با کی زندگی می کنی؟ با مامان و بابا و خواهر و برادر. میگه قدر مادرت رو بدون. من یازده سال پیش مادرمو از دست دادم و بعد انگار چیزهایی از خاطرش می گذرد، و باز تشویق می دود به اجزای صورت و نگاهش.

فاطی جون سر کار میری؟ آره مدرسه بودم. حالا کی منو میبری قهوه بخوریم؟ قبلش گفته بود که کافه فلان زیاد میره تو این حوالی. گفتم دوشنبه دیگه ساعت چهار خوبه؟ از مدرسه که برمیگردم. میگه تقویمم رو که ندارم. شاید کار داشته باشم. باز هم نگرانی دویده است توی صورتش. میگم خب باشه. من دوشنبه هفته دیگه ساعت 4 میام کافه. اگه کار نداشتید شما هم بیاید. لبخند میزنه و خیالش راحت میشه که آره خوبه.

دیگه باید پیاده شه. اتوبوس مرامی اینجا نگه میداره، برای همین در عقب رو نمیزنه که جریمه نشه. وسط ردیف آقایون که داره میره، یکهو دوباره برمیگرده میگه خداحافظ فاطی جون. از اتوبوس هم پیاده شده، از کنار من که توی اتوبوس نشستم رد میشه، باز دست ت میده.

به جاش احتمالا روی کارتم، تاریخ خوبی خورده دیگه!

ما خوشگل تر باشیم، نقاشی خدا خوشگل تر میشه خب...

صحیح ش این بود که بگم انسان هست

میگه ,رو ,میگم ,هم ,باز ,توی ,فاطی جون ,می کنم ,کیفم رو ,توی کیفم ,میگم نه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی فجر دولت آباد